ریحانه صادقی | شهرآرانیوز - اعتیاد منحصر به موادمخدر نیست و گونههای زیادی دارد؛ اعتیاد به چای، اعتیاد به یک عادت مثل آدامسجویدن، اعتیاد به کار و بسیاری موارد دیگر. یکی از این انواع، اعتیاد به محصولات فرهنگی نظیر کتاب و فیلم است که شاید در ظاهر حتی بد هم به نظر نرسد، اما همه این اعتیادها یک ویژگی مشترک دارند. آن هم بالابردن مقاومت شخص معتاد است. کسی که دم به هیچ چیزی نیالوده باشد، بهطبع ممکن است با یک پک سیگار هم اذیت شود. یا شخصی که اولینبار لذت رمانخواندن را میچشد، ممکن است تا مدتها راجع به آن خیالپردازی یا در عالم آن رمان سیر کند. مثل خیلی از خانمهای نسلهای قبل که با خواندن رمانهایی نظیر «بربادرفته» یا «بابا لنگدراز» تا مدتها بعد درگیر اسکارلت اوهارا و جودی ابوت باقی میماندند. در عالم فیلم و سینما خودم یک فهرست اعتیادآور داشتم که هرکسی را میخواستم فیلمبین کنم، میگفتم همانها را ببیند.
اما هرچه دایره این عادت گستردهتر شود، شخص معتاد سختتر به اوج لذت از آن محصول میرسد؛ بنابراین دیگر هر کتاب یا فیلمی راضیاش نمیکند و سراغ آثار قویتر میرود. این همان عاملی است که باعث میشود بسیاری از مخاطبان سینما به منتقدان بگویند شما سختپسند هستید. این ربطی به سختپسندی ندارد. همین بالارفتن مقاومت است که باعث میشود شخص منتقد بلافاصله بفهمد داستان فیلم از چه رمانها یا آثار مشابه سینمایی الهام گرفته، تحتتأثیر کارگردانی چه کسی است، سرنوشت قهرمانش چه خواهد شد و... که درنهایت باعث میشود لذت چندانی از تماشای آثار مشابه نبرد. البته عکس این قضیه هم صادق است. یعنی شخص معتاد به فیلم از دیدن یک اثر با نوآوریهای بیشتر، لذت افزونتری نسبت به یک مخاطب عادی میبرد. فیلمی که این هفته قصد معرفیاش را داریم، در همان سکانس اولیه ثابت میکند ترکیبی است فراتر از انتظارات بیننده. فیلمی از سینمای دانمارک با عنوان «سواران عدالت».
کوتاه از داستان فیلم
در شبی برفی پیرمردی همراه نوهاش در حال قدمزدن در بازار هستند. به فروشگاه دوچرخهفروشی که میرسند، پدربزرگ خطاب به فروشنده میگوید میخواهم برای نوهام بهعنوان هدیه کریسمس یک دوچرخه بخرم. فروشنده دوچرخهای قرمزرنگ را پیشنهاد میدهد. دخترک میگوید من از رنگ آبی خوشم میآید. اما رنگ آبی موجود نیست و مغازهدار میگوید باید آن را سفارش بدهم و ممکن است به شب کریسمس نرسد. دخترک میگوید حاضر است صبر کند. درحالیکه موسیقی مذهبی به گوش میرسد، پیرمرد میگوید تا شب کریسمس راه زیادی مانده و خیلی اتفاقات ممکن است پیش بیاید. مغازهدار تماس میگیرد و دوچرخهای آبی را سفارش میدهد. این فضای روحانی و مذهبی بلافاصله با سکانس بعدی که دزدی یک دوچرخه آبیرنگ را نشان میدهد و ثابت میکند مغازهدار درواقع فروشنده اموال دزدی است، شکسته میشود. دزدی دوچرخه چرخه عجیبی از اتفاقات را رقم میزند.
صاحب دوچرخه دختری به نام ماتیلد است که پدرش مارکوس بهعنوان فرمانده جنگی در افغانستان خدمت میکند. حالا که دوچرخه ندارد، مادرش تصمیم دارد او را با خودرو به مقصد برساند، اما خودرو روشن نمیشود. در این میان پدر زنگ میزند و میگوید ۳ ماه دیگر مجبور است بماند. مادر و دختر که روز بدی داشتهاند، تصمیم میگیرند بیخیال مدرسه شوند و بروند با هم خوش بگذرانند. از سوی دیگر، اوتو یک دانشمند است که درباره علل وقوع حوادث کار میکند و با استفاده از الگوریتمهای پیچیدهای که طراحی کرده است، ثابت میکند خیلی از وقایعی که به نظر پیشبینیناپذیر میآیند، درواقع علل و عوامل تشکیلدهنده مشخصی دارند که میتوان بهوسیله آنها علاج پیش از وقوع کرد. اما طرح اوتو پذیرفته نمیشود و او که از کار بیکار شده است، سوار مترو میشود و به سمت منزل حرکت میکند. در یکی از ایستگاهها ماتیلد و مادرش سوار میشوند. اوتو جای خودش را به مادر ماتیلد میدهد. چند لحظه بعد ۲ قطار با هم تصادف میکنند و عده زیادی ازجمله مادر ماتیلد کشته میشوند.
مارکوس زودتر از موعد به خانه برمیگردد که با دختر نوجوانش زندگی کند. اوتو که از مرگ مادر ماتیلد احساس عذاب وجدان میکند، میرود سراغ مارکوس و اثبات میکند که ماجرای قطار اتفاقی نبوده و در اصل یک عملیات ترور بوده است و به این ترتیب مارکوس و ۲ دوست دیگرش را با پدیده گروهی به نام «سواران عدالت» آشنا میکند. مارکوس درصدد انتقام برمیآید و...
یک ترکیب فراتر از تصور
اگر به پوستر فیلم
«سواران عدالت» نگاهی بیندازید، شخصیت بههمریخته و خشن مارکوس را با اسلحهاش میبینید. ظاهر پوستر هیچچیز جذابی ندارد. درواقع بیشتر به یکی از فیلمهای عادی اکشن و بکشبکش میماند. با توجه به بستر داستانی هم که گفتیم، این انتظار را به وجود میآورد که با فیلمی انتقامی طرفیم. از سوی دیگر نگاه اوتو به حوادث و علل وقوع آنها و بعد حادثه قطار بستری را فراهم میکند که فیلم به سمت تقابل فلسفی تقدیر و اختیار برود. رویکرد سوم فیلم به بحث تفاوت نسلها و تقابل نگاه صلحآمیز ماتیلد با نگاه خشن مارکوس میپردازد. آخرین وجه فیلم هم کمدی است. زیرا شخصیت اوتو و ۲ دوستش یعنی لنارت و ایمنتالر یک مشت شخصیت علمی و خرخوان از جنس شخصیتهای سریال «تئوری بیگبنگ» هستند که حالا میخواهند به نبرد یک گروه مافیایی خطرناک بروند و موقعیتهای کمیک فراوانی را ایجاد میکنند. هنر واقعی آندریاس توماس جانسون بهعنوان کارگردان و یکی از نویسندگان فیلمنامه، این است که همه این ترکیبات نامتجانس را که میتوانست باعث آشفتگی خط داستانی و درنتیجه فیلمی بسیار ضعیف شود، چنان در یکدیگر ترکیب کرده و از دل آن یک ملودرام بسیار قوی درباره مفهوم تنهایی و خانواده بیرون کشیده است که بهسختی میتوان حتی ژانر فیلم را مشخص کرد.
نقش اول همیشگی
آندریاس توماس جانسون تاکنون ۵ عنوان فیلم بلند را کارگردانی کرده که در همه آنها مدس میکلسون بهعنوان نقش اول، ایفای نقش کرده است. یکجورهایی آدم را یاد رابطه مارتین اسکورسیزی ابتدا با رابرت دنیرو و سپس با لئوناردو دیکاپریو میاندازند. جالب است که همه همکاریهای ایندو هم نمره بالاتر از ۷ را در سایت آیامدیبی به ثبت رساندهاند. خودم هیچیک از ۴ فیلم دیگر را ندیدهام، اما تماشای «سواران عدالت» را که بر همه بسترهای ویاودی داخلی هم عرضه شده و سانسور خاصی هم ندارد، بهشدت توصیه میکنم. دوم اینکه حتما دیگر فیلمهای کارگردان را در فهرست تماشا قرار خواهم داد.